إِلَهِی... مَنْ کَانَتْ حَقَائِقُهُ دَعَاوِیَ فَکَیْفَ لَا تَکُونُ دَعَاوِیهِ دَعَاوِی؛ خدایا کسی که حقائقش، دعاوی است چگونه دعاویش دعاوی نباشد؟! کلمه دعوا یا ادعا، وقتی در مقابل حقیقت قرار میگیرد منظور ادعای نادرست و خالی از حقیقت و عاری از واقعیت است؛ در این فراز از دعای عرفانی عرفه این کلمه در قبال «حقیقت» قرار گرفته و به همین معنا استفاده شده است؛ امام طبق نقل میفرماید خدایا کسی که آراء حقیقی و سخنان به ظاهر درستش، عاری از حقیقت و فاقد درستی اند، چگونه دعاوی عاری از حقیقتش، دعاوی عاری از حقیقت نباشند!!؟ در این فراز هم باز این پرسش شکل میگیرد که چگونه ممکن است همه آراء و سخنان ما حتی آرائی که درست و حقیقیاند، به گونهای عاری از حقیقت و فاقد حقانیت باشند؟
در پاسخ به این پرسش باز به سراغ قرآن رفته و جواب را از قرآن استخراج و استنباط میکنیم؛ در سوره لقمان آیه 30 چنین آمده است «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبیر» یعنی، آن (رخدادیهای مذکور در آیات قبلی) بخاطر این است که «الله» فقط تنها موجود است و دیگر چیزهایی که نام میبرند همه باطل و معدوماند؛ و خداوند است که بلند پایه و بزرگ است؛ تعبیر «حق» و «باطل» وقتی برای ذوات بکار میروند به معنای موجود و معدوماند و وقتی برای گزارهها بکار میروند به معنای درست و نادرستاند؛ و در این آیه، حق در مورد ذات الهی و باطل در مورد سایر ذوات بکار رفتهاند؛ و با توجه به این که ضمیر «هو» بین مبتدا و خبر معرفه بکار رفته است و این نحوه استعمال، افاده حصر میکند بنابراین جمله «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقّ» معنیاش این میشود که خداوند تنها شیء موجود است و جمله «أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ» معنیاش این میشود هر آنچه انسانها از آنها نامی میبرند حقیقتا معدوماند؛ این نکته قرآنی، ادله برهانی فراوانی نیز دارد؛ از جمله این که خداوند به ادله اثبات وجود خدا، موجود است؛ بنابراین قطعا جمله «خداوند، موجود است» جمله درستی است؛ و این موجویت خدا یا موجودیتی است که مقید به خصوصیتی است تا از دیگر موجودات متمایز شود یا از هر نحوه تقید به خصوصیتی مبرا و منزه است؛ اگر بگوییم موجودیت خداوند، مقید به خصوصیتی است تا از دیگر موجودات متمایز شود لازم میآید که خداوند از اصل موجودیت و خصوصیت ممیزهای ترکب یافته باشد و این پذیرفتنی نیست چون هر شیء مرکبی، وابسته به اجزاء خود است؛ و موجود وابسته به غیر، خدا نیست؛ پس باید پذیرفت موجودیت خداوند به هیچ نحوه خصوصیتی، مقید نیست بلکه او بدون هر گونه خصوصیت ممیزهای موجود است؛ درین صورت پذیرش هر گونه موجود دومی به شرک و چند خدائی منجر میشود؛ چون در این فرض، موجود بودن، عینا همان حقیقت حقانی بودن است؛ لذا موجود بودن شیء دومی، ملازم با کثرت ذات خداوندی است، که شرک اکبر است و پذیرفتنی نیست؛ بنابراین باید پذیرفت که هیچ موجود حقیقی دیگری غیر خداوند، موجود نیست؛ لذا است که در آیه مورد بحث، فرمود «أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقّ» این خداوند است که تنها موجود است.
با توجه به این مقدمه به سراغ بیان دعا میرویم؛ طبق آیه قرآنی و ادله برهانی حقیقتا موجود دومی وجود ندارد در این صورت هر ادعایی در باره هر موجودی غیر خداوند ادعایی پوچ و عاری از حقیقت است؛ زیرا وقتی گفته شود مثلا («الف»، «ب» است) روشن است که ثبوت «ب» برای «الف» فرع بر موجودیت «الف» است حال آن که غیر حضرت حق؛ شیء دیگری موجود نیست تا واقعا «ب» باشد؛ بنابراین در همه گزارههایی که موضوع گزاره عنوانی غیر خداوند است ما گرفتار دعاوی نادرستی میشویم حتی گزارههایی که به نظرمان، درست و حقاند؛ در این گزارهها، درست این است که بگوییم این حضرت حق است که در جلوه مثلا خورشید، خودنمایی کرده و او است که در جلوه روشن و روشنافشان بودن، خود را ظاهر کرده است چنانکه امیر بیان حضرت مولی الموحدین فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه» پس اگر هر ادعایی، حقیقی و درست باشد از آن جهت درست و حقیقی است که نمودی از حضرت حق باشد نه از آن جهت که موجود دومی در کنار خدا، باشد؛ بنابراین همه دعاوی، از آن جهت که به غیر حضرت حق، موضوعیت داده و به آن حقانیت بخشند، پوچ و عاری از حقیقتاند.
بنابراین همه ما باید از پندار وجود دوم بودن بیرون بیاییم تا دعاویمان بوی حقیقی بودن داشته باشند؛ شهادت و فداکاری در راه خدا، راهی است که انسان را با کوتاهترین مسافت، از پندار وجود دوم بودن، خارج میسازد؛ دلیل این سخن اینکه وقتی فرعون ساحران هدایت یافته را تهدید به قطع دست و پا و شهادت کرد و گفت «لَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعین»؛ آنها جواب دادند که «لا ضَیْرَ إِنَّا إِلی رَبِّنا مُنْقَلِبُون» (50-51 شعراء)؛ مشکلی نیست ما با چنین شهادتی از انانیت خود بیرون رفته و به حقیقت حق تبدیل میگردیم؛ پس این بیرون رفتن از انانیت، خاصیت راه شهادت است راهی که حسین در رأس آن و سید همه شهداء است؛ ولی دیگرانی که به راه شهادت حسینی نمیروند گرچه نهایتا به همین مرحله پندار زدایی میرسند اما باید مسافتی طولانی و دشواری را طی کنند ازینرو است که خداوند با جمله «وَ اِلَیْهِ تُقْلَبُونَ» حتی به کافران هشدار میدهد که آنها هم به همین مرحله انقلاب الی الله خواهند رسید منتهی ممکن است آنها در جهنم سالها یا قرنها گرفتار عذاب انانیت خود باشند تا این توهم را رها کرده و به این مقام برسند؛ سند این سخن آیات (21 و 20 عنکبوت) است که فرمود «قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ؛ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ وَ یَرْحَمُ مَنْ یَشاءُ وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ»؛ پس همه انسانها، از پندار وجود دوم بودن، بیرون خواهند رفت و انقلاب الی الحق خواهند داشت منتهی حسین و حسینیان با عبور از انانیت خود در هنگام شهادت، با طی کمترین مسافت، انقلاب الی الله دارند و به جنت ذات داخل میشوند، ولی دیگران مسیری دور و دشوار و عذابآور دارند تا از توهم غیریت وجودشان عبور کنند.
نظر شما